http://zendegysherin.ParsiBlog.com | ||
دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره ات طلا ست یک کم از طلای خود حراج می کنی ؟ عاشقم ، با من ازدواج می کنی ؟ اشک گفت : ازدواج اشک و دستمال کاغذی ! تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی ! توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی پس برو و بی خیال باش عاشقی کجا ست ! تو فقط دستمال باش !
دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد ولی او شبیه دیگران نشد چرک و زشت مثل این و آن نشد رفت اگرچه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون که در میان قلب خود دانه های اشک کاشت
"عرفـــان نظرآهــــاری" [ چهارشنبه 91/10/6 ] [ 6:32 عصر ] [ فریبا معلم ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |